محل تبلیغات شما

شعر زاهدان،شعر سیستان و بلوچستان ،ترانه ، دکترامیرآبادی



سلام
مدتی مطلبی نگذاشتم.احساس کردم که بد نیست سری به آرشیو بزنم.به همین بهانه یک ترانه قدیمی را جهت دوست داران ترانه گذاشتم.امیدوارم مقبول افتد .کماکان مشتاق  خواندن نظرات و کامنت های شما بزرگواران هستم.



تورا اینگونه می بینم

، چو سرو ایستاده پا بر جا 

            مرا اینگونه می بینی خراب آلوده ی غمها

تورا اینگونه می دیدم

 یه قدیسیه پریواره

                      مرا اینگونه می بینی یهتندیس، تیکه و پاره

تو را بکر و رها دیدم ،

 مسیحاییوبی همتا                  

 مرااینگونه خواهی دید

                              تکیده ، خسته وتنها

 نه این بودم ، نه این بودی

نه آن ماندم ، نه آن ماندی

شکستم من اگه در خود

به دست تو شکستم من

اگه ویرون شدم در خود

هراسان شو از آه من

اگه از پا فتادم من ، نه اینکه بی گناهم من

تبر را تو زدی بر قامت بی تکیه گاه من

گنه کردم ، گمان کردم که همدردم

ندانستی ، گمان بردی که در بندی

چه بی حاصل زمانی را سپر کردم  کنار تو

گمان کردم ،                                                                                                                     

به پندارم ، من هستم ،ناجی تو ، تکیه گاه تو

گنه کردی، ندانستی

ندانستی ،  نفهمیدی

که من بودم

که هستم من

همه آن ، درکنار تو

به پیش پات یه قربونی ، نه بن بست و حصار تو

اگه اینه گناه من !، که بودم در کنارت من

علی رغم گلایه هام

بدون در باورم حتی ،

                     کنون کعبه تویی تو

                                          نازنین،خاتون خواب من

 

 




تورا هر لحظه میخواهم مرا زندانی خود کن          رهایی را چه میخواهم   ،  مرازندانی خودکن

تو زندانبان این بند و منم   در بند اینزندان          چه وصفی دارد این زندان،مرا زندانی خودکن

نمیدانی ؟  دلم دیریست  دربند تو  زندانیست          تورحمی کن به این تنها، مرا زندانی خودکن

نمیدانی  مرا دردیست  در حرمان وهجر تو           کهآزادی نمی خواهم  ،   مرا زندانی خودکن

من  این  شوق  نهان را تا ابد پنهان   نتوانم         همه رسوایی اش با من ،   مرا زندانی خودکن

گرت  ترست  فرارم هست ازدلتنگی  زندان            پر وبالم شکن باقهر   ،   مرازندانی خودکن

وگر بیم و هراست هست از تنهایی و شکوه          دهانم را ببند با مهر    ،  مرا زندانی خودکن

وگر روزی رسد کز خستگی جانم به لب آید          چنین باور مکن جانا    ،  مرا زندانی خودکن

وگرروزی رسد ناگه خروشان گشت احساست        من این رأفت نمیخواهم  ،   مرا زندانی خودکن

وگر ترست هراس مرگ من در بند تو باشد         چه عشقی دارد این مردن،   مرا زندانی خودکن

مگر روز رسد کز خستگی جانم به لب آید؟         دروغی این چنین فاحش  ،   مرا زندانی خودکن

 


سلام
دوستان ، ادیبان ، دوستداران شعر و هنر پارسی ، منتقدان محترم عرض ارادت بنده را بپذیرید. نکته ای که
باعث شد این مطلب را بگذارم سوء برداشت عده ای از بزرگواران مبنی بر عدم درج پیامهای ارسالی در قالب نقد، تعریف ومتعاقبا عدم ارسال پاسخ حتی بصورت خصوصی برای کسانی که منت گذاشته مطالب این کمترین را پیگیری میفرمایند بود.

من به مانند تمامی انسانها جایزالخطا بوده و خود را مبرا از نقد نمی دانم.این کمترین همواره خود را وام دار تمامی اهل سخن ، ادب و  هنر پارسی دانسته واز تمامی قدما و معاصرین این عرصه نکات بسیار آموخته ام.نه از نقد گریزانم که چون دیکته ی نانوشته خالی از اشتباه نیستم و نه هیچگاه خود را در جایگاهی دیده ام که به مطالب ارسالی با هر مضمونی بی اعتنا باشم.
واقعیت این است که گاهی از دل نوشته های خودم بر روی وب می گذارم شاید و فقط شاید دیدگاههای شخصی خودم را بیان عام کرده باشم. شاید در این منظر نوع دیگری از گویش برخی مفاهیم را آزموده باشم.
اما تمامی این مطالب برخواسته از آنچه می اندیشم نیست و گاهی صرفا بیان موضوعی در قالب شعر یا ترانه می باشد. که معمولا از گذاردن این گونه مطالب برای عموم طفره میروم.اکنون چنین می پندارم ولی شاید تا زمانی دیگر اقدام به این کار نیز کنم .زمانی با فراغ بال بیشتر و زمان گشاده تر.
به هر روی از این پس سعی خواهم کرد علیرغم وقت اندک به صورت خصوصی پاسخ شما بزرگواران را بدهم.
روی دیگر این سکه این است که نمی خواهم بصورت گزینشی تنها پاره ای از مطالب را که جنبه تمجید وتعریف را دارند ، بگذارم که  که این روی سکه را نیز علی رغم اینکه همانند سایر انسانها خوشحالم میکند ، به خاطر عدم میل باطنی به وجود اضافات در صفحه از گذاشتن عمومی آن گریزانم.
در هر صورت نظرات شما مخاطبین خاص و اندک برام محترم است و اینگونه نیست که آنها را نخوانم که همواره به این جمله ایمان داشته ام که هنر برتر از گوهر آمد پدید ، لذا تمامی اهل هنر ، ادب و سخن بر دیدگانم جای دارند و هر نقدی از ایشان را با گشادگی پذیرایم.
مجال اندک است و حرفهای نا گفته مانده بسیار .
کماکان منتظر نظرات ارزشمند شما می باشم و اگر اجازه دهید از این پس تنها بصورت خصوصی به پاسخ پیرامون نظرات شما خواهم پرداخت.ولی در این مورد قول میدهم که از ارسال جواب خودداری نکنم.

با سپاس :علیرضا امیرآبادی











کتاب نه بودم 
تو قفس طلاییم 
کتابی لبریز سخن
پر از ترانه و لغت 

تو قفسو شکستی و
بال و پرم رو بستی و
توی دلم نشستی و
روح منو خرید ی و 
هر ورقم رو خوندی و 
                          -لبریز از واژه شدی
                          -لبریز از ترانه هام

وقتی برات خونده شدم 
منو مچاله کردی و 
غرورمو شکستی و
از عشقمون بریدی و
منو تو تب سوزوندی و
                           - پا رو دلم گذاشتی
                           - پا رو تموم باورام !
حالا برات غریبه ام؟!
بی شعر و بی ترانه ام؟!
عین  شبای بارونی
بی نور و بی ستاره ام؟ !


به خاطر خدا بمون 
به خاطر غرور من
غرور تیپا خورده ام
منو رها رها نکن

بمون و بی علاقه باش
مثه یه سنگ خاره باش
تلخ و لجوج و لعنتی
صامت و سنگی و تهی
                               -تهی ز حس و معرفت
                               -تهی ز هر علاقه ای

بمون همین حوالیا
حوالیای دل من
قاتی این آدمکا
همسایه این سایه ها

اصرارم از بی کسی نیس
از روی بی چاره گی نیس
کاشکی فقط 
               ،فقط یه بار 
حرف منو  میفهمیدی
اینکه کسی تو باورم  
                          ، تو گذر خاطره ام 
مثه تو نیس،شکل تو نیس

حالا ازم مونده به جا
یه بغض آماس کرده و
یه جای زخم کهنه و
یه قامت تکیده و 
ترانه های خونده ام 


آخرین جستجو ها

Thomas's collection مبلمان خانگی و اداری داستان.رمان. Jeanne's life درج آگهی شما در 100 سایت نیازمندی | تبلیغات اینترنتی | بازاریابی اینترنتی مطالب اینترنتی {حِلآلِ مْآه‍ ™} ماهان لایف بیوتی | معادله‌ زندگی وبلاگ رسمی روستای عبدالرحیم