تورا اینگونه می بینم
، چو سرو ایستاده پا بر جا
مرا اینگونه می بینی خراب آلوده ی غمها
تورا اینگونه می دیدم
یه قدیسیه پریواره
مرا اینگونه می بینی یهتندیس، تیکه و پاره
تو را بکر و رها دیدم ،
مسیحاییوبی همتا
مرااینگونه خواهی دید
تکیده ، خسته وتنها
نه این بودم ، نه این بودی
نه آن ماندم ، نه آن ماندی
شکستم من اگه در خود
به دست تو شکستم من
اگه ویرون شدم در خود
هراسان شو از آه من
اگه از پا فتادم من ، نه اینکه بی گناهم من
تبر را تو زدی بر قامت بی تکیه گاه من
گنه کردم ، گمان کردم که همدردم
ندانستی ، گمان بردی که در بندی
چه بی حاصل زمانی را سپر کردم کنار تو
گمان کردم ،
به پندارم ، من هستم ،ناجی تو ، تکیه گاه تو
گنه کردی، ندانستی
ندانستی ، نفهمیدی
که من بودم
که هستم من
همه آن ، درکنار تو
به پیش پات یه قربونی ، نه بن بست و حصار تو
اگه اینه گناه من !، که بودم در کنارت من
علی رغم گلایه هام
بدون در باورم حتی ،
کنون کعبه تویی تو
نازنین،خاتون خواب من
تورا هر لحظه میخواهم مرا زندانی خود کن رهایی را چه میخواهم ، مرازندانی خودکن
تو زندانبان این بند و منم در بند اینزندان چه وصفی دارد این زندان،مرا زندانی خودکن
نمیدانی ؟ دلم دیریست دربند تو زندانیست تورحمی کن به این تنها، مرا زندانی خودکن
نمیدانی مرا دردیست در حرمان وهجر تو کهآزادی نمی خواهم ، مرا زندانی خودکن
من این شوق نهان را تا ابد پنهان نتوانم همه رسوایی اش با من ، مرا زندانی خودکن
گرت ترست فرارم هست ازدلتنگی زندان پر وبالم شکن باقهر ، مرازندانی خودکن
وگر بیم و هراست هست از تنهایی و شکوه دهانم را ببند با مهر ، مرا زندانی خودکن
وگر روزی رسد کز خستگی جانم به لب آید چنین باور مکن جانا ، مرا زندانی خودکن
وگرروزی رسد ناگه خروشان گشت احساست من این رأفت نمیخواهم ، مرا زندانی خودکن
وگر ترست هراس مرگ من در بند تو باشد چه عشقی دارد این مردن، مرا زندانی خودکن
مگر روز رسد کز خستگی جانم به لب آید؟ دروغی این چنین فاحش ، مرا زندانی خودکن
درباره این سایت